جدول جو
جدول جو

معنی پس خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

پس خواستن
(وَجْیْ)
باز خواستن. خواستن چیزی را داده. طلبیدن فرستاده ای را
لغت نامه دهخدا
پس خواستن
چیز داده را پس گرفتن، پس خواندن
تصویری از پس خواستن
تصویر پس خواستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَ / خُ دَ)
خواستن دل. خواهانی دل. تمایل دل. علاقه یافتن. آرزو داشتن. مایل شدن به چیزی. دوست داشتن. میل کردن:
چنانت دوست می دارم که وصلت دل نمی خواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن.
سعدی.
دختر اندر شکم پسر نشود
مهستی را که دل پسر خواهد.
سعدی.
آری مثل است اینکه دلش گر خواهد
شیر از بز نر شبان تواند دوشید.
قدسی.
- امثال:
دل نخواسته عذر بسیار. (امثال و حکم).
چشم می بینددل می خواهد. (امثال و حکم).
هرچه دلم خواست نه آن شد
هرچه خدا خواست همان شد.
؟ (از امثال و حکم).
- دلش می خواهد رویش نمی شود، که از قبول چیزی امتناع می کند در صورتی که از اعماق دل طالب آن است. (از فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
بحضور خواستن. گفتن که نزدیک آید:
ز اندیشه شد شاه را پشت راست
فرستاده و درج را پیش خواست.
فردوسی.
رجوع به پیش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَرر / مَ فِرر)
نفرین کردن. (یادداشت مؤلف) :
کی نامور سرسوی آسمان
برآورد و بد خواست بر بدگمان.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ خا تَ / تِ)
کنایه از مطلوب و معشوق باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 و بس جسته شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جا)
خواندن کسی را که بازگردد. مراجعت خواستن از کسی. دعوت به بازگشت کردن.
- پس خواندن صیغه، فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا خواستن
تصویر وا خواستن
باز خواست کردن باز خواست باز گرفتن: (داد تو وا خواهم از هر بی خبر داد که دهد جز خدای دادگر) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فا خواستن
تصویر فا خواستن
باز خواستن باز خواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بحضور خواستن احضار نزد خود خواندن ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخ خواستن
تصویر پاسخ خواستن
استجابت طلب کردن جواب
فرهنگ لغت هوشیار
استدعا کردن خواهش کردن از روی نیاز سوال کردن، تکلیف کردن حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خواستن
تصویر آب خواستن
طلبیدن آب برای نوشیدن یا شست و شو استسقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خواسته
تصویر پر خواسته
بسیار مال ثروتمند پر ثروت غنی
فرهنگ لغت هوشیار
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را دعوت بباز گشتن کردن، یا پس خواندن صیغه. (عقد)، فسخ کردن صیغه
فرهنگ لغت هوشیار