خواستن دل. خواهانی دل. تمایل دل. علاقه یافتن. آرزو داشتن. مایل شدن به چیزی. دوست داشتن. میل کردن: چنانت دوست می دارم که وصلت دل نمی خواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن. سعدی. دختر اندر شکم پسر نشود مهستی را که دل پسر خواهد. سعدی. آری مثل است اینکه دلش گر خواهد شیر از بز نر شبان تواند دوشید. قدسی. - امثال: دل نخواسته عذر بسیار. (امثال و حکم). چشم می بینددل می خواهد. (امثال و حکم). هرچه دلم خواست نه آن شد هرچه خدا خواست همان شد. ؟ (از امثال و حکم). - دلش می خواهد رویش نمی شود، که از قبول چیزی امتناع می کند در صورتی که از اعماق دل طالب آن است. (از فرهنگ عوام)
خواستن دل. خواهانی دل. تمایل دل. علاقه یافتن. آرزو داشتن. مایل شدن به چیزی. دوست داشتن. میل کردن: چنانت دوست می دارم که وصلت دل نمی خواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن. سعدی. دختر اندر شکم پسر نشود مهستی را که دل پسر خواهد. سعدی. آری مثل است اینکه دلش گر خواهد شیر از بز نر شبان تواند دوشید. قدسی. - امثال: دل نخواسته عذر بسیار. (امثال و حکم). چشم می بینددل می خواهد. (امثال و حکم). هرچه دلم خواست نه آن شد هرچه خدا خواست همان شد. ؟ (از امثال و حکم). - دلش می خواهد رویش نمی شود، که از قبول چیزی امتناع می کند در صورتی که از اعماق دل طالب آن است. (از فرهنگ عوام)
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت
در قدیم معمول بود که چون کسی را به امیری یا حکومت یا منصبی جز آن برمیگزیدند هنگام بازگشتن او از درگاه پادشاه خادمی بانگ میزد که اسب... بیاورید واین اصطلاح شد بمعنی به امیری ویا به منصبی برگزیدن کسی را: اسب امیر خراسان خواستند و وی سوی خراسان و نشابور بازگشت